"کمونیسم کارگری و جهان امروز"
اوستیای جنوبی، جدال بر سر چیست؟
على جوادى

آنچه در گرجستان و اوستیای جنوبی و آخازیا میگذرد با آنچه که رسانه های دست راستی آمریکا و متحدین اش از این رویدادها بدست میدهند زمین تا آسمان تفاوت دارد. واقعیت را باید از فرای این تبلیغات جنگی دنبال و جستجو کرد. رویدادهای این منطقه را نه میتوان با قالب "حق به جانب" و مزورانه دستگاه تبلیغات آمریکا تحت عنوان "دفاع از دمکراسی نوپای گرجستان" و "تهاجم نظامی روسیه به گرجستان" توضیح داد و نه با مظلوم نمایی کودنانه "دفاع از مردم تحت ستم اوستیای جنوبی" ناسیونالیسم بپا خواسته روسیه و دستگاه کرملین. این تصاویر دلبخواهی و مزورانه اند. اگر بنا بود با این ابزارها به سراغ رویدادها و وقایع جهان کنونی میرفتیم به ذره ای از حقیقت دست پیدا نمیکردیم. اینها مانند همیشه تبلیغات جنگی اند. نباید به این کارناوال خودپرستی و حق به جانبی مزورانه و عوامفریبانه طرفین پیوست. در هم شکستن این موج تهاجم تبلیغاتی و بیرون کشیدن حقیقت از ورای این موج عظیم ریاکاری و دروغ و معیارهای دوگانه شرط اول دستیابی به حقیقت است.

آنچه در اوستیای جنوبی میگذرد، آنچه موجب لشگر کشی و کشتار وحشیانه مردم این منطقه توسط ارتش گرجستان شده است، آنچه زمینه ساز لشگر کشی همه جانبه روسیه به اوستیا و آوارگی بخشهای وسیعی از گرجستان شده است ربط چندانی به مردم اوستیا ندارد، ربطی به "دمکراسی" و حقوق مدنی انسانهای این منطقه و "زیر پا گذاشتن قوانین بین المللی" ندارد. اینها معضلات واقعی این جنگ نیستند. بهانه های توجیه اقدامات نظامی اند. مگر آمریکا ذره ای به "قوانین بین المللی" پای بند است؟ مگر در عرض چند هفته یک دولت در کوسوا با نادیده گرفتن "تمامیت ارضی" صربستان برپا نکردند؟ مگر عراق را به خاک و خون نکشیدند؟ از طرف دیگر مگر ناسیونالیسم نفس تازه کرده روسیه ذره ای برای حقوق مردم ارزش قائل است؟ مردم این منطقه قربانی جدال و کشمکشهای منطقه ای و مهمتر کشمکشهای و جدال قدرت در سطح جهان اند. مسائلی که در این منطقه و کلا مناطق قفقاز و بالتیک تعیین تکلیف میشود، بقایا و ادامه مسائل ناتمام دوران پس از جنگ سرد و تسویه حسابهای بلوک پیروز و سربلند کردن ناسیونالیسم مدعی روسی است. این جدال مانند تمام جدالهای منطقه ای در عین حال دریچه ای برای سهم خواهی جهانی است. جدال و جنگ قدرت نیروها در فرای مسائل منطقه ای است.  

نیروهای ناسیونالیست مرتجع در اوستیای جنوبی مدتهاست که پس از سقوط بلوک شرق و گسترج موج تحرک افسار گسیخته ناسیونالیسم در سطح جهان بدنبال امکانی برای کشور سازی و "استقلال" هستند. رفراندوم سال ۲۰۰۶ در این مناطق که جمعیت قریب به اتفاقی خواهان استقلال بودند، میتوانست با مانورهای منطقه ای و دیپلماسی و فشار سیاسی به همان سرانجامی منتج شود که در بسیاری از کشورهای سابق بلوک شرق و اروپای شرقی منتج شده است. تحرک ارتجاعی ناسیونالیسم زمانیکه زندگی در یک چهارچوب مشترک را عملا غیر ممکن میکند، زمانیکه به مساله ای بنام "مساله ملی" دامن زده میشود، زمانیکه کینه و نفرت ملی را به حدی میرسانند که دیگر زندگی مردم به کشمکش اجتماعی و خونریزی تبدیل میشود، پاسخ  اش قبل از آنکه به پاکسازیهای قومی و ملی و گورهای دسته جمعی منتج شود، یک جراحی سیاسی و جدایی است. برسمیت شناسی "حق جدایی" درمان زخمی است که عملا ناسیونالیستها بر مردم تحمیل میکنند. تلاشی برای جلوگیری از گورهای دسته جمعی و کشتار و خونین و اقدامی برای خلع سلاح ناسیونالیسم از فاجعه آفرینی بیشتر است. اما آنچه به این مساله پیچیدگی امروز را بخشیده است، تماما به فاکتورهای جهانی برمیگردند. وزن و سایه کشمکشهای جهانی سنگینی خود را بر این مساله انداخته اند. این فاکتورها کدامند؟

دوران عوض شده است. شرایط جهانی تغییر کرده است. روسیه شکست خورده نفسی تازه کرده و سربلند کرده است. ناسیونالیسم روسیه مدعی و سهم خواه است. آمریکا تجربه چند لشگر کشی جهانی را در دوران پس از جنگ سرد در توبره دارد. برای تضمین موقعیت هژمونیک و ابرقدرتی خود در جهان نیازمند جدال و کشمکش و لشگر کشی و قلدری است. همان ملزوماتی که تهاجم به عراق را ضروری ساختند، همان شرایط توضیج دهنده برپایی یک جنجال جهانی پیرامون این مساله در منطقه قفقاز هستند. مساله بر سر هژمونی و قدرت و مناطق تحت نفوذ است. مساله بر سر بزانو در آوردن رقیب شکست خورده است. مساله بر سر ضرورت بقای ناتو و گسترش و تحکیم بیشتر موقعیت آمریکا در ناتو است. مساله بر سر حاشیه ای کردن "اروپای قدیمی" با "اروپای جدید" و تماما پرو آمریکایی است.

لشگر کشی ارتش آمریکایی – اسرائیلی ساکاشویلی به اوستیای جنوبی عملا یک پرووکاسیون بین المللی برای باز کردن یک جبهه جدال در این منطقه بود. از پیش روشن بود که چنین اقدامی واکنش روسیه پوتین – مدودوف را به دنبال خواهد داشت. صحنه برای چنین رو در رویی چیده شده بود. هدف آمریکا تضمین الحاق گرجستان به پیمان نظامی ناتو و گسترش چتر دفاعی – موشکی آمریکا در اروپای شرقی است. بار دیگر تبلیغات جنگ سردی دستگاه تبلیغاتی آمریکا آغاز به کرد. به بهانه "کمک های انساندوستانه" عملا نیروی نظامی خود را برای کنترل بنادر و فرودگاههای گرجستان و حضور نظامی روانه گرجستان کردند. روسای کشورهای بالتیک به خط شده اند. اما مساله "اروپای قدیمی" است. اروپا کماکان نگران است. آیا بار دیگر اروپا صحنه جدال نیروهای خارج از اروپا خواهد شد؟ نیازهای اقتصادی و سوختی اروپا، مبادلات گسترده کشورهای قدیمی اروپا با روسیه، بازار گسترده روسیه، آن مجموعه ای است که علیرغم تلاش آمریکا، این مجموعه رای به محکوم کردن روسیه نداد. و سرنوشت خود را به پروژه دیپلماتیک سرکوزی گره زد.

جدال در اوستیا یک سئوال پایه ای را در مقابل ما قرار داده است؟ سرنوشت این کشمکشها چیست؟ آیا جنگ سرد و تقسیم بندی جدیدی در سطح جهان در حال شکل گیری است؟ واقعیت این است که مقایسه آنچه امروز در این منطقه میگذرد از اساس با قطب بندی جهان در دوران جنگ سرد متفاوت است. جنگ سرد ناشی از جدال دو بلوک عظیم اجتماعی بود. جهان میان این دو نیرو عملا تقسیم شده بود. دو بلوک سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصاد، دو غول نظامی. مقایسه این دو دوران بیش از آنکه روشن کننده باشد، گمراه کننده است!

به این جنگ و کشمکشها باید خاتمه داد. بخاطر مصائبی که بر مردم اعمال کرده است. بخاطر چشم انداز و مخاطراتی که در مقابل جامعه قرار میدهد. و این کار ماست. کار بشریت متمدن است! اين يک نيروى عظيم است. "ميتواند به ميدان بيايد. بخاطر آينده بشريت، بايد به ميدان بيايد."